مردی در جهنم بود که فرشته ای برای کمک به او آمد و گفت من تو را نجات می دهم برای اینکه تو روزی کاری نیک انجام داده ای فکر کن ببین آن را به خاطر می آوری یا نه؟ او فکر کرد و به یادش آمد که روزی در راهی که می رفت عنکبوتی را دید اما برای آنکه او را له نکند راهش را کج کرد و از سمت دیگری عبور کرد. فرشته لبخند زد و بعد ناگهان تار عنکبوتی پایین آمد و فرشته گفت تار عنکبوت را بگیر و بالا برو تا به بهشت بروی. مرد تار عنکبوت را گرفت در همین هنگام جهنمیان دیگر هم که فرصتی برای نجات خود یافتند به سمت تار عنکبوت دست دراز کردند
تا بالا بروند اما مرد دست آنها را پس زد تا مبادا تار عنکبوت پاره شود و خود بیفتد. که ناگهان تار عنکبوت پاره شد و مرد دوباره به سمت جهنم پرت شد فرشته با ناراحتی گفت تو تنها راه نجاتی را که داشتی با فکر کردن به خود و فراموش کردن دیگران از دست دادی. دیگر راه نجاتی برای تو نیست و بعد فرشته ناپدید شد!
وبلاگ خوبی داری
به وبلاگ من هم سر بزن
خیلی توپه
salam
webloget kheyli khobo bahalr.
be ma ham sar bezan sar bezani khoshhal misham.
age mayel be tabadol link hasti mano ba name foroshgah samavar zogali link kon va bad khabar bede ta linket konam .
movafag bashi
www.msj.blogfa.com
سلام...
تقریبا مثل کسی میمونه که در حال راه رفتن پل های پست سرش رو خراب میکنه...
یا باید بهتر بگم : خود کرده را تدبیر نیست...
به خیلی چیزا میشه ربطش داد...
مرا امروز دل تنگ است مرا راهی نشانم ده.
به سوی اوج ویرانی به پیشت آشیانم ده.
نه فردایم به از امروز نه امروزم به از دیروز بود؛
مرا خود رانده است از خود تو تنهایی پناهم ده.
مثه همیشه زیبا بود